غزل زیبایی از سیف فرغانی:
عاشق روی تواَم، از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بررو میفگن موی را
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هرکه یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
گِرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
من چو در میدان عشق تو فگندم گوی را
همتی دارم که گر دستم رسد هر ساعتی
طوق زر در گردن اندازم سگ آن کوی را
عشق سرّی بود پنهان رنگ رو پیداش کرد
مشک اگر پنهان بود پنهان ندارد بوی را
من زمشتاقان آن رویم ازیرا خوش بود
با رخ نیکوی گل مر بلبل خوشگوی را
تیر باران غمش را پیش وا رفتم بهصبر
جز سپر نکند تحمل تیغ رو باروی را
دل همی جوید نگارم تا ستاند جان زمن
دل بهترک جان بجوی آن دلبر دلجوی را
سبزهی مژگان بماند بر کنار جوی چشم
کآب هردم جو شود آن چشم همچون جوی را
سیف فرغانی برو تصدیق سعدی کن که گفت
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
بنده گر نیکست و گر بد در سخن نیکت ستود
نزد نیکویان جزا بد نیست نیکو گوی را
سيف فرغانی
نظرات
ارسال یک نظر