غزل زیبایی از سعدی شیرازی:
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتادهست
به دلآرام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتادهست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبین است که در وی مگسی افتادهست
هیچکس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آن کس که به دام هوسی افتادهست
سعدیا حال پراکندهی گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتادهست
سعدی
نظرات
ارسال یک نظر