پست‌ها

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

مایه‌ی اصل و نسب در گردش دوران زر است

با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

پریشان کن سر زلف سیاهت شانه‌ اش با من

خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را

واعظی پرسید از فرزند خویش

داغ سودای تو دارد، دل دیوانه‌ی ما

اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست - سعدی

یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا

یک بار بی خبر به شبستان من درآ

شب فراق که داند که تا سحر چند است

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی